ماجرای مهد
شاهزاده کوچولوی ما رایان

خاطرات ما با رایان


سلام

زود اومدم خنده

بعد تعطیلات خیلی خوب عید تصمیم گرفتم رایان رو برم مهد . فکر کردم یه مدت روزی دو ساعت ببرمش تا کم کم عادت کنه .

از خانه بازی سرای محله شروع کردم تا رفتار رایان رو ببینم در ضمن دوست نداشتم خیلی آموزش و باید و نباید نداشته باشه .

روزهای اول خیلی خوب بود رایان یکی دو ساعت میموند ولی وقتی میومدم دنبالش خیلی سریع میگفت که بریم شاید کلا دو سه بار شد که وقتی رفتم دنبالش گفت که میخواد بازم بمونه اونم دلیلش این بود که داشت از بازی لذت میبرد.

روزهای اول خودم که طاقت نداشتم همونجا پشت در مینشستم ولی بعد یه مدت میرفتم پی کارم .

رایان از خود عید شروع کرده بود به ناخن جویدن و کم کم شدتش خیلی زیاد شد انقدر که پوست اطراف ناخنش رو هم میجوید .

خیلی از بچه  های دوستام هم این کار رو میکردن دلیل علمیش اینه که یه اظطراب درونی دارن . دکترش گفت که باید و نبایدهاش رو کم کنین و بهش استرس ندین و با حوصله و محبت بیشتر باهاش رفتار کنین.

خلاصه که روزها گذشت و دیدیم رایان با بی میلی میره خانه بازی تصمیم گرفتم کلاس ثبت نامش کنم . کلاس بازی و شادی و کلاس  نقاشی و کلاس هوش و مهارت نمیدونم چی چی .

کلاس بازی و شادی رو کامل رفت و دوسش داشت . کلاس نقاشی اولا شروع میکرد به گریه کردن که حتما من اونجا باشم و من رو ببینه دوم اینکه اصلا حوصله نمیکرد کلاسش یه ساعت بود و رایان یه ربع بیشتر حوصله نمیکرد  وقتی دیدم داره باعث میشه کلاس به هم بریزه دیگه نرفتیم .

کلاس هوش هم که اصلا حوصله اش نمیگرفت و تمرکز نمیکرد و هر کاری دلش میخواست میکرد و شیطونی .

نظم کلاسشون رو بهم میریخت ؛ البته دوستانش از خودش بزرگتر بودن بچه ها ی 7 8 ساله

دیگه دو تا کلاس آخر اونم نرفتیم .

با شروع شدن ماه رمضون سیستم خواب و خوراک و زندیگمون کلا بهم ریخت . دیگه نرفتیم خانه بازی .

عوضش هر روز میرفتیم پارک.

کم کم دیدم رایان ناخنش رو نمیجوه و خیلی کم این کار رو میکنه دیگه نبردمش خانه  بازی .

الان دیگه رایان ناخنش رو نمیجوه .فکر کنم زود بود براش که تنها بمونه و در واقع اظطراب جدایی داشت .

گذاشتم با گذشتن زمان و بزرگ شدنش ببرمش مهد.

روحیه بچه ها با هم فرق میکنه و پدر و مادر بهترین کسی هستن که میتونن تشخیص بدهن بچه ها شون چطوری هستن .

چیزی که من تو این مدت یاد گرفتم اینه که نیابد از بچه ها خیلی توقع داشته باشیم باید بیشتر بشناسیمشون تا بفهمیم کی آماده شروع یه کاری رو دارن .

عجله هم کار شیطونه وااااااالا.

 

رایان و دوست مهربونش آراد

رایان پلیس میشه

 

یه ماجرا بگم از نقش پلیس بودن رایان . یه شب عمو ابراهیم و خانواده اش منزل ما بودن یه پسر دوم ابتدایی دارن به اسم ایلیا . با رایان حسابی بازی میکردن و شاد بودن ایلیا یکمی شیطونی میکرد عمو جان کم کم دیگه عصبانی شد و بالاخره ایلیا رو دعوا کرد و یه ویشگون از ایلیا گرفت رایان که دید ایلیا چقدر ناراحت شده به من گفت لباس پلیسم رو بپوشون منم پوشوندم یهو اومد جلوی عمو و گفت شما باید جریمه بشین چون کار بدی کردین .زبان درازی

 

 

علاقه رایان به بتمن هم چنان وجود داره بابا رضا که به حرف من گوش نمیده هم براش لباسش رو گرفته و گه گاهی رایان بتمن هم میشه

 

 

 

 



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





نوشته شده در چهار شنبه 19 آذر 1393برچسب:,ساعت 11:30 توسط مامان و بابای رایان|



قالب جدید وبلاگ پیچك دات نت